دودی ز دل برآمد و خون جوش می زند


خون می چکد ز عقل و جنون جوش می زند

ای سامری زیاده کن افسون و دم که باز


دردم به رغم سحر و فسون جوش می زند

پژمرده گشته بود کهن داغ های دل


در لاله زار خنده کنون جوش می زند

تا جنتم به فال در آمد، بهشت را


اندوه در برون و درون جوش می زند

در وادیی گمم که ز دل های تشنکان


چندین هزار چشمهٔ خون جوش می زند

تا زخم دل گشوده و در خون نشسته ام


در آتشم درون و برون جوش می زند

عرفی کجاست غمزه، به تقلید او که باز


در صیدگاه، صید زبون جوش می زند